طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

عاشورا حسینی و اقا طاها

سلام مامان گلم خوبی عزیزم خوب بزار خاطرات روز عاشورا بگم که چه کردی صبح ساعت 9 صبح بود که رفتیم مراسم عاشورا بابایی طفلی کله یصبح رفته بود علم ها رو برده بود جایگاه ما هم رفتیم خیلی شلوغ بود تو اون شلوغی دنبال هییت علی اکبر بودیم بلاخره دیدیمشون و بابایی تا دیدیت بغلت کرد و منم خوب خوش به حالم شده بود جون تمام مسیر بغلم بودی هههههه منم از فرصت استفاده کردم شکار لحظه ها ازت ون جند تا عکس گرفتم  حالا با عکس بهت میگم شیطنتاتو تا ساعت 3 بعد از ظهر بودیم دیگه نای راه رفتن نداشتم خسته و مونده شده بوده ولی عشق سیدالشهدا مون بود و خیلی خوشحالم که تونستم برم اینم عمو حمید که تو وهستی  بغلشی اینم ابولفضل کوچولو کنار بابا یی اخ ق...
25 آبان 1392

تاسوعای حسینی و طاها کوچولو

سلام مامانی خوبی گلم امروز تاسوعای سیدالشهدا بود صبح زود بیدار شریمو اماده شدیم بیریم عزاداری جلوی خونمون یه عالمه هییت بود تا چشم جشم میدید  هییت بود شلوغ رفتیم پایین عزیز و اینا اماده شدن و زن عمو ها هم اومدن و راهی شدیم بابایی قربونش برم زودتر رفته بود علم برده بودن  تورو بغل کرد و منم سری چند تا عکس گرفتم ازتون تا چند دقیقه ای بودیم شلوغ بود باید راه میوفتادیم جلوتر رفتیم هوا گرم بود بافتتو دراوردمو داشتیم میرفتیم که عزیز گم کردیم حالا بگرد دنبال عزیز بلاخره پیداش نکردیم یه چیز جالب دیدیدم مامانی یه رباط کوچولو بود تو هوا پرواز میکرد ما تا دیدیم کلی ترسیدیم گفتم وایییییییییییییییییی حتما این یه چیزی هست بمبی چیزی ترسیده بوده ول...
22 آبان 1392

طاها قند عسل یه گل پسر

خوب اینجا ببین پسر گلم میری بالا ینک ظرفش وییممممممم قربونت برم شیطون جون مامان خب مامانی این چند روزه همش درگیر عزاداری امام حسین هستیم فدات بشم منننننننننننن بابایی بهت یاد یاده سینه بزنی =تا هییت میبینی شروع میکنی به سنه زنی تو هم مث مامان بابا عشق امام حسینی هستیم دیشب اولش که بابا اومد چون تولد بود منم چون تو ایم سوگواری بود انتظار نداشتم جشن بگیریم یعنی کیک و اینجور چیزا نداشتیم اما بابا جون بازم مارو برد بیرون وگردش خیلی خوش گذشت هوا سرد بود ولی عالی بود گردشمون از اونجا هم اومدیم خونه که بریم هییت طبق معمول خونه عزیز مهمون اومده بود ما هم رفتیم خونشون واییییییییییی حالا رفتیم گیر کردیم منم خیلی دوست داشتم با بابایی برم هییت چون دو...
19 آبان 1392
1